پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس باران ؛ هدیه ی پر شکوه خداوند ؛

عکسهای آتلیه ی 2 سالگی

  ناز دار مامان ،   قبل از تولدت یه روز باهم رفتیم آتلیه. اولش اصلا همکاری نکردی ولی بعدش به هوای شکلاتهایی که آقای ملوکی بهت وعده میداد خیلی همکاری خوبی کردی و اون روز پرخاطره رو برامون رقم زدی.   اینم شما و چند تا از عکسهای اون روز شما که تو آتلیه ی باراد گرفته شده :     بقیه ی عکسها در ادامه ی مطلب :                 ...
20 خرداد 1392

جشن تولد رنگین کمونی

  گل شب بوی مامان و بابا ؛ عکسهای تولدت رو برات به یادگار میذارم تا وقتی بزرگ شدی بدونی خیلی برامون عزیزی و بابا و مامان برای وجود نازنینت همه کاری می کنن تا لبت همیشه خندون باشه. باران نازنین ؛ موقعی که شمع تولدت رو فوت می کردی من از طرف شما یه آرزو کردم. از خدای مهربونم خواستم تن همه ی کوچولوها رو سالم نگه داره و همه ی کوچولوهای مریض رو شفا بده . امیدوارم خدا هیچ بنده ای رو با مریضی بچه اش امتحان نکنه.آمین.   تولد امسال شما رنگین کمونی بود. و باران کوچولوی من در کنار این همه رنگی که خداوند به طبیعت عطا کرده رنگی رنگی شده بود. واقعا چقدر خوب شد که اومدی و به زندگیمون رنگ خوشبختی پاشیدی. نمی دونی چقدر با عشقت ...
19 خرداد 1392

2 سالگی

  فرشته کوچولوی زندگیمون ؛ 2 ساله شدنت مبارک. به چشم بر هم زدنی 2 ساله شدی. و در این روزها و لحظات داری سومین ها رو تجربه می کنی و من هنوز فراموش نکردم نوزاد کوچولوی یک روزه ای رو که همه با دیدن سایز دست و پاهای کوچولوش فقط لبخند می زدند. چقدر زود بزرگ شدی ، جان مادر. با شروع 3 سالگی داری مستقل می شی و این نشون میده که نخستین های  زندگیت سپری شده و شما اکنون کودکی شاد و سرزنده هستی. الهی که همیشه سلامت باشی. تولد 2 سالگی شما مصادف با شب عید مبعث بود و تو این شب فرخنده جشن تولد 2 سالگیت شکوه خاصی داشت و کلی به همه و صد البته به شما خوش گذشت. سعی می کنم زود بیام و عکسهای جشن تولدت رو برات بذارم. فعلا همین 2 ...
18 خرداد 1392

سفر به تبریز

  نازنینم؛ باز هم شکر خدا سفرمون به تبریز برای شما خیلی پرخاطره و جالب بود. هوای بهار هم زمینه ای برای شیطنتهای شما و پسر دایی کوچولوت ، مانیاد ، بود و حسابی دمار از روزگار من و زندایی در آوردین. ولی در کل خیلی خوش گذشت ...مخصوصا به شما .. حالا دیگه مامان جون حق داره هر روز زنگ بزنه بهت و کلی باهم حرف بزنین. دیگه خیلی برات تنگ میشه. شما هم که همه اش میگی : مامانی.دایی...مانی(مانیاد)...هستیس(هستی)...مهسیس(مهسا) دورت بگردم من با این حرف زدنت.. همه چی رو تو عکسها توضیح میدم مامانی.     باران و مانیاد:         بقیه ی عکسها در ادامه مطلب:)   هر روز صبح با مامان...
9 خرداد 1392

تولد بابای باران

  باران عزیزم دیروز تولد بابای شما بود و شما کلی توی این روز تولد بابا رو بهش تبریک گفتی و بابا از این تبریک شما خیلی خوشحال شد و کلی ذوق کرد. باهم یه شام سه نفره عاشقانه خوردیم و شما همه ی شمعهای میز شاممون رو فوت کردی و نذاشتی زیاد روشن بمونن. فکر میکردی شمع کیک تولده. منم این روز قشنگ رو به بابا تبریک میگم. همسر مهربونم تولدت مبارک. از اینکه این روزها بخاطر من و باران و زندگیمون زحمات زیادی رو متحمل میشی بی نهایت ممنونم. خیلی دوستت داریم.     +مامانی ، این روزها درگیر کارهای تولدتم..ببخش که نمی تونم وبت رو زودتر آپ کنم.   ...
9 خرداد 1392

روزهای به یاد ماندنی

  عزیزتر از جانم ؛ توی این روزهای زیبای بهاری حس می کنم خیلی بهم نزدیکتر و نزدیکتر از قبل شدیم. دلیلش اینه که اولین باره اینقدر باهم تنها هستیم. عاشق روزمرگیهای این روزهامونم. روزمرگیهای بین من و تو...مطمئنم که در آینده خیلی دلتنگ این روزهامون خواهم شد. خرید نون تازه برای صبحانه امون که دست تو دست هم با قدمهای کوچکت همراه میشم... باهم میریم و هر روز سهمیه ی خامه عسلی شما رو میگیریم و برمیگردیم خونه... بعدش دم کردن چای و چیدن سفره ی صبحانه با کمک یه خانوم کوچولوی تمام عیاره...... چه لذتی داره خوردن این صبحانه برای هر دومون. احساس رضایت رو توی چهره ی شما هم میشه دید... بعد از اون کلی به مامان کمک میدی و باهم کارهای خ...
8 ارديبهشت 1392

پوت :)

  شیرین عسلم ؛ ١ ماه از بهار ٩٢ به چشم بر هم زدنی گذشت. این روزها توی این هوای بهاری قدم زدن با شما توی هوای دل انگیز خیلی لذت بخشه و دلچسبه. لحظه ای دستت رو از دستم رها نمی کنی. از وقتی اومدیم خونه ی خودمون از جلوی مغازه ی پلاستیک فروشی تقریبا هر روز برات یه توپ کوچولو میخرم که عاشقشی و شما عادت کردی هروقت از اونجا رد میشیم میگی : مامان ...پوت(توپ)...آقایی... میگم : باشه مامان...برو یه دونه بردار. توپ رو که میگیریم یه بوس برای پیرمرد مهربون میفرستی و تا پوت بعدی باهاش بای بای می کنی. قربون دل مهربونت برم من مامانی. چند روز آینده میریم تبریز پیش مامان جون اینا و بابت اینکه میخوای بری با مانیاد (پسر دایی) بازی کنی...
2 ارديبهشت 1392

شیرین عسل 1 سال و 10 ماهه

  زیبا روی من ؛ 22 ماهگیت مبارک... این روزها شیرینتر از هر قند و عسلی برای ما.... همیشه همینجور شیرین و گوارا بمان برایمان... امیدوارم همیشه شاد باشی و صدای خنده های شیرینت دلمان را بخنداند...   دوستت دارم کوچولوی شیرین زبانم...
17 فروردين 1392

باران خطر

  باران خطر مامان و بابا ؛ تازگیها گیر دادی که صندلیت رو بذاری روی مبل و از اون بالا تلویزیون ببینی... کلی دلمون میریزه با این کارت.. آخه مامان این چه کاریه؟؟؟؟ واسه این کاراته که مامان اسمت رو گذاشته باران خطر...   ...
16 فروردين 1392