پوت :)
شیرین عسلم ؛
١ ماه از بهار ٩٢ به چشم بر هم زدنی گذشت.
این روزها توی این هوای بهاری قدم زدن با شما توی هوای دل انگیز خیلی لذت بخشه و دلچسبه.
لحظه ای دستت رو از دستم رها نمی کنی.
از وقتی اومدیم خونه ی خودمون از جلوی مغازه ی پلاستیک فروشی تقریبا هر روز برات
یه توپ کوچولو میخرم که عاشقشی و شما عادت کردی هروقت از اونجا رد میشیم
میگی : مامان ...پوت(توپ)...آقایی...
میگم : باشه مامان...برو یه دونه بردار.
توپ رو که میگیریم یه بوس برای پیرمرد مهربون میفرستی و تا پوت بعدی باهاش بای بای می کنی.
قربون دل مهربونت برم من مامانی.
چند روز آینده میریم تبریز پیش مامان جون اینا و بابت اینکه میخوای بری با مانیاد (پسر دایی)
بازی کنی خیلی خوشحالی و کلا تبریز رو دوست داری.
چون اونجا از هفت دولت آزادی:))
امیدوارم این ٢ ماه باقیمانده از بهار به خوبی و خوشی بگذره و حسابی از این فصل زیبا لذت ببریم.
دوستت دارم ، همه ی وجودم.
یعنی من عاشق این مدل نشستنتم:* :