پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس باران ؛ هدیه ی پر شکوه خداوند ؛

دیداری شیرین در مشهد

  دردانه ی مادر ؛   چقدر خاطره انگیز و شیرین بود دیدار با دوستان مشهدیمان...دوستانی از جنس لطافت... هرچی از باهم بودنمون بگم کم گفتم...انگار نه انگار اولین دیدارمون باهم بود... بله ما نزدیک به سه ساله که باهم تو غمها و شادیهای هم شریک هستیم و محبتی ژرف در اعماق وجودمان نسبت بهم داریم. روز چهارشنبه ی هفته ی پیش من و شما رفتیم خونه یاسین جون و مامان گلش هدی... چه میزبانهای مهربونی بودن و حسابی با روی خوش ازمون استقبال کردند... اکثر نی نی های مشهدی با ماماناشون اومده بودن...فقط جای هاله عزیزم و دریا کوچولو ، مونا جون و بهراد کوچولو و گلناز جون و شایلین کوچولو خیلی خالی بود و جاشون رو سبز کردیم. افسانه عزیزم با ام...
15 مرداد 1392

مشهد و شبهای قدر

  عشق کوچولوی مامان ؛   روز جمعه 4 مرداد منو بابا و شما رفتیم مشهد زیارت امام رضا. مامان و بابا 7 ساله که شبهای احیا رو تو حرم امام رضا می گذرونند و واقعا نمی دونم این چه محبتیه که آقامون به ما داره و هر سال با همه ی مشکلات و گرفتاری ها تو لحظات آخر ما رو از یاد نمیبره. امسال هم مثل همه ی این 7 سال باز هم دعوت شدیم و این سومین سفر شما به مشهد مقدس بود. 6 روز اونجا بودیم و علاوه بر زیارتهای ویژه ای که داشتیم (چون هتل امسالمون به حرم نزدیک بود و همه اش تو حرم بودیم) و شیرنکارهای شما خیلی پرخاطره و بیادماندنی شد و صد البته دوستان بامعرفت و بامرام مشهدیمون که از دوستان نی نی سایتیمون بودند کلی ما رو شرمنده ی محبته...
14 مرداد 1392

شبی در شهر بازی

  شکوفه ی سیب من ؛   آخه من چی بگم از شیرینی هات... از عسل بودنت...فدات شم که هر روز عاشقترمون می کنی. و ما هر روز هزاران مرتبه بابت داشتنت خدا رو شکر می کنیم. مدتها بود که تو فکر بودیم یه شب ببریمت شهر بازی و بالاخره قسمت شد و دیشب بعد از افطار رفتیم به سمت شهر بازی و شما هم تو راه حسابی خوشحال بودی.....     اول از همه 3 بار سوار ماشین شدی .....بار اول من و بابا می ترسیدیم سوارت کنیم و با یه دختر کوچولو سوار شدی ولی حرفه ای که شدی دورهای بعدی خودت سوار می شدی و کلی برامون دست تکون می دادی... تایمش که تموم میشد هی می گفتی : ماشیش...ماشیش...     بعدش هم قطار و هوهو چی چی کردن...
27 تير 1392

روزهای زیبای تابستان

  دختر زیبا روی من ؛   خوشحالم از اینکه توی این روزهای بلند تابستون کاملا تو خونه خودت رو مشغول می کنی و همه اش با اسباب بازیهات بازی می کنی و اصلا بهانه نمی گیری. خوشحالم که یه فرشته ای. خوشحالم که دارمت.   روزهای تابستونی شما به روایت تصویر :)))) :         این جورچینها رو که درست می کنی میذاری روی هم و میبری میذاری سر جاش....دورت بگردم مامان..   بیشتر روزها از وقتی که شیر نمیخوری سر ناهار خوابت می بره...فدات شم مظلومم..   بعضی روزها بعد از ظهرها باهم میریم بیرون...اول که میریم تو حیاط کمی سوار ماشین صوفیا میشی:   بعدش گلها رو با ...
13 تير 1392

دندان

  یکتای من ؛   دندان هفدهم و هجدهمت به فاصله ی 3 روز از هم جوانه زد..هر دو از پایین. وشما دختر خوب من مثل همیشه صبور و مقاوم بودی. مبارکت باشه. خودت هم خیلی خوشحالی و هی میگی : من ... دندون ... در...(من دندون در آوردم).
12 تير 1392

پایان شیرخوارگی

  پرنسس 2 سال و 24 روزه ی من ؛     امروز دهمین روزیه که شما با شیره ی جون من خداحافظی کردی. خیلی ساده و اتفاقی. جریان از اونجایی شروع شد که روز جمعه 31 خرداد ماه بابایی بخاطر بتون ریزی که داشتن مجبور شد بره سر ساختمون و بالا سر کار باشه و ما هم صبح زود با بابا رفتیم و بابایی ما رو گذاشت خونه ی مامان جون. اونجا بعد از خوردن صبحونه حسابی با پدر جون و مامان جون مشغول بازی و شیطنت شدی. با پدر جون رفتی حیاط و کلی به گلهای باغچه آب دادی و خودت رو هم خیس کردی با شیلنگ آب و اصلا درخواست شیر نکردی. البته بیرون از خونه اصلا خیلی کم دنبالش بوی.همین شد که مامان جون پیشنهاد داد که همون روز تموم کنیم این کار رو و م...
9 تير 1392

ویترین نی نی وبلاگ

  یکی یه دونه ی مامان ؛   چند روزیه که توی ویترین نی نی وبلاگ می درخشی. بمناسبت تولدت عکست رو برای ویترین فرستادم و بعد از تایید عکست رفت توی ویترین نی نی وبلاگ. دوستت دارم عزیزم...... بی نهایت......   اینم از عکس شما توی ویترین :   ...
29 خرداد 1392

تولد مامان

  باران جون من ؛   خرداد برای ما ماه پر خاطره ای هست. من و شما و بابا هر سه خردادی هستیم . امروز روز تولدمه و من خوشحالم از اینکه از صبح هی تولدم رو تبریک میگی. فدات شم مامانی. دوستت دارم. مطمئنم که بابا از سر کار با یه کیک برمیگرده و از سال 80 ، هر سال ، نوشته ی روی کیک همون یه جمله اس. فردا عکس شما رو با کیک مامان حتما میذارم.   پ.ن :   اینم از عکس کیک تولد مامان :     پرنسس دوست داشتنی من :   ...
26 خرداد 1392

19 خرداد پر خاطره

  باران قشنگم ؛   19 خرداد ، هشتمین سالگرد ازدواج مامان و بابا بود و من و شما بابا رو یه سورپرایز کوچولو کردیم. بابا هم با گل و شیرینی اومد و خوشحالمون کرد و روز به یاد موندنی بود. همینکه بابا از در تو اومد دویدی و بهش گفتی :بابا دادو (کادو)... و بابا هم کلی خوشحال شد. امیدوارم همیشه در کنار هم شاد و سلامت  باشیم.   اینم عکس شما توی این روز :         ...
25 خرداد 1392