پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس باران ؛ هدیه ی پر شکوه خداوند ؛

سفر به مشهد در آغاز ورود به چهار سالگی

دختر بی نظیر من ؛   امسال سفرمون به مشهد عزیزمون خیلی خاطره انگیزتر بود... بخاطر اینکه شما کاملا همه چی رو درک می کردی و همه رفتارت آگاهانه بود... اینکه هی دلت برای زیارت تنگ می شد ... هی می گفتی مامان بریم سقاخونه... مامان پس کی میریم حرم ؟ و از این قبیل سوالات... قربونت برم که به محض وارد شدن به صحن به آقا سلام می دادی و من و بابا از این کار شما لذت می بردیم...توی اون شبهای عزیز از آقا ممنون بودیم که پذیرای ما بودند.. هرسال ما رو شرمنده خوبیهاشون می کنند و مهمون ویژه اشون هستیم... چهار شب هم افطار رو توی رستوران حرم بودیم ... عکسها رو در ادامه مطلب میذارم...     نیشابور : ور...
3 مرداد 1393

رمضان 93

خوشگل ترینم ؛ ماه مهمونی خدا آغاز شده و امسال شما مهربونم بیشتر از همه مهمونی خدا رو درک می کنی و با ما سر سفره افطار حاضر میشی.. البته با وجود مهد رفتنت کلی خسته میشی و میای یه دل سیر میخوابی و بعد از بیدار شدنت کلی کمکم میدی...علاقه خاصی به زولبیا و بامیه پیدا کردی و کاملا متوجه هستی که زولبیا و بامیه مخصوص افطار ماه رمضونه...این روزها با کمک شما مامان افطار درست می کنه و باهم سفره افطار میندازیم... چند روز دیگه عازم مشهد هستیم ... باز هم شبهای قدر نزدیکه و بیقراری ما برای پابوس آقا دو چندان شده .
19 تير 1393

تولد مامان

باران بهاری من ؛     امروز تولدم بود. صبح وقتی از خواب بیدار شدی بهت گفتم امروز تولدمه و شما هم بهم تبریک گفتی : مامان تولدت مبارک.  خیلی بهم چسبید. هرچند که اولین نفر خاله نگین بهم تبریک گفت تولدم رو .واقعا ازش ممنونم که به یادم بود. البته بابا هم شب قبلش بهم تبریک گفته بود. اینم از کیک هر سال من با نوشته ای که الان نزدیک 12 ساله که روی کیکم می درخشه.     با وجود شما و عشقتون به کیک تولد ، من دیگه اختیاری برای کیک تولدم ندارم . دوستت دارم ، پرنسسم.                   ...
26 خرداد 1393

نه سال

  شکوفه ی سیب من ؛   امروز نهمین سالگرد ازدواج مامان و بابا بود. چه خوبه که تو هستی و زندگیمون رو غرق شادی کردی. امروز خونه مامانی بودیم از صبح با عمه سارا اینا . وقتی بابا از سر کار اومد اونجا کلی از گل و کیکی که برام گرفته بود ذوق زده شدم. آخه فکر می کردم بابا این روز رو یادش رفته . دوستت دارم همسر مهربونم.         روز مرد ، من و شما دختر خوبم بابا رو سورپرایز کردیم. آخه بابا تو این روز تا ظهر سر کار بود . برای بابا پیراشکی مورد علاقه اش رو درست کردیم. تو با دستهای کوچولوت خمیر میدادی به من و با همکاری هم تونستیم این روز رو پرخاطره کنیم. چون روز /در /ستی ت...
19 خرداد 1393

تولد مهدکودکی

باران خانومی ؛ روز شنبه 17 خرداد ماه برای شما یه جشن کوچولو تو مهد گرفتیم. کلی با دوستات رقصیدی و بهت خوش گذشت. اینم چند تا از عکسهای شما با دوستان :     صمیمی ترین دوستات ، هستی و الیسا :     ...
19 خرداد 1393

آتلیه 3 سالگی

3 ساله ی بهاری من ؛   یه روز با بابا و عمه سارا رفتیم آتلیه آسمان. هرکاری که کردیم حاضر به همکاری برای عکس گرفتن نشدی. کلی دکور خوشگل برات انتخاب کرده بودیم با بابا که اصلا حاضر نشدی اونجا بایستی. حاصل تلاشمون همین 3 تا عکس شد. انشالله زمستون میبرمت همین جا.       ...
18 خرداد 1393

جشن تولد 3 سالگی پرنسس باران

پرنسس بی نظیر من ؛   جمعه شب جشن تولد 3 سالگی شما بود. امسال خیلی خوشحال بودی و نهایت لذت رو از تولدت بردی. از اینکه عزیزانمون برای تولدت در کنارت بودن خوشحال بودیم هر چند که جای خیلی ها هم خالی بود. این هم از تولد 3 سالگی شما به روایت تصویر :                 بقیه عکسها در ادامه مطلب   تزئینات :               میز شام:   شامل : الویه ، کشک بادمجون ، پاستا ، فینگر فود ، سالاد سزار و ژله قلبی . ...
18 خرداد 1393

پرنسس بی نظیر 3 ساله

چشم و چراغ خونه ؛ 3 ساله شدی ، جان مادر. مبارکت باشه عزیزترینم.   باران بهاری من ؛   زندگی کن و لبخند بزن ، بخاطر آنهایی که از نفست آرام می گیرند و به امیدت زنده هستند و با یادت خاطره می سازند. دختر کوچکم ؛ از خداوند مهربانم بهترین ها را برایت آرزو می کنم.     ...
17 خرداد 1393

شبی در شهر بازی آموت

باران بی همتای من ؛ این روزها در آستانه 3 سالگی هستی و من و بابا غرق در شادی هستیم بخاطر وجود شما. زندگیمون سه ساله که رنگ و بوی خاصی داره .باورمون نمیشه داری سه ساله میشی. پاینده باشی عزیزکم.   یه شب اتفاقی رفتیم شهر بازی آموت. اونجا خیلی به شما خوش گذشت. کلی بازی کردی ولی هنوز هم از چرخ و فلک واهمه داری. یه دور که چرخید گریه کردی و آوردیمت پایین. ولی بقیه بازیها رو دوست داشتی. ولی نمی دونم چرا میخواستم ازت عکس بگیرم اصلا لبخند نمی زدی.             اینم یه عکس از آپارتمانی که چند وقت پیش برای مامان ساختی و کلی خوشحالم کردی. ...
12 خرداد 1393

تولد بابای باران جونی

سلام مهربونم چند وقته فرصت نشده برات بنویسم. راستش رو بخوای از روزیکه مهد میری فرصتم کم شده برای اینجا اومدن و نوشتن برای شما. خرداد ماه برای خانواده 3 نفره ی ما ماه مناسبتهاست.ماه خوشحالی هامون. 8 خرداد ماه تولد بابایی بود. تولد بابا جون شما به روایت تصویر : بوسه ی مهربد خان : باران و بابایی و عمو جونی : مانیاد خان : آقای مهربونم امیدوارم 120 ساله بشی و همیشه در کنار هم سلامت و شاد باشیم . من و باران عاشقتیممممممممم...     ...
11 خرداد 1393