شبی در شهر بازی آموت
باران بی همتای من ؛
این روزها در آستانه 3 سالگی هستی و من و بابا غرق در شادی هستیم بخاطر وجود شما.
زندگیمون سه ساله که رنگ و بوی خاصی داره .باورمون نمیشه داری سه ساله میشی.
پاینده باشی عزیزکم.
یه شب اتفاقی رفتیم شهر بازی آموت.
اونجا خیلی به شما خوش گذشت. کلی بازی کردی ولی هنوز هم از چرخ و فلک واهمه داری.
یه دور که چرخید گریه کردی و آوردیمت پایین.
ولی بقیه بازیها رو دوست داشتی.
ولی نمی دونم چرا میخواستم ازت عکس بگیرم اصلا لبخند نمی زدی.
اینم یه عکس از آپارتمانی که چند وقت پیش برای مامان ساختی و کلی خوشحالم کردی.
دوستت دارم باران طلای من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی