مشهد و شبهای قدر
عشق کوچولوی مامان ؛
روز جمعه 4 مرداد منو بابا و شما رفتیم مشهد زیارت امام رضا.
مامان و بابا 7 ساله که شبهای احیا رو تو حرم امام رضا می گذرونند و واقعا نمی دونم این
چه محبتیه که آقامون به ما داره و هر سال با همه ی مشکلات و گرفتاری ها تو لحظات آخر
ما رو از یاد نمیبره.
امسال هم مثل همه ی این 7 سال باز هم دعوت شدیم و این سومین سفر شما به مشهد مقدس بود.
6 روز اونجا بودیم و علاوه بر زیارتهای ویژه ای که داشتیم (چون هتل امسالمون به حرم نزدیک بود
و همه اش تو حرم بودیم) و شیرنکارهای شما خیلی پرخاطره و بیادماندنی شد
و صد البته دوستان بامعرفت و بامرام مشهدیمون که از دوستان نی نی سایتیمون بودند کلی ما رو
شرمنده ی محبتهاشون کردند و برامون سنگ تموم گذاشتن و این سفر با وجود دیدار این دوستان
واقعا زیباتر شد.
امسال هر سه شب قدر توی حرم واقعا یه خانوم تمام عیار بودی و چقدر زیبا دستهای کوچولوت
رو بالا بردی و همراه با ما همه رو دعا کردی.
همه ی اونایی که التماس دعا گفته بودند ...
امام رضا اونقدر مهربونه که هنوز از مشهد برنگشته بودیم که خبر بهبودی حال آنیتا کوچولو واقعا
دلمون رو شاد کرد و من بار دیگه به مهمون نوازی امام رضا افتخار کردم.
امیدوارم حال آنیتا همینجوری روند خوبش رو ادامه بده...
امیدوارم هرچه زودتر خبر حاجت روا شدن همه ی ملتمسین دعاهامون رو زودتر بشنویم.آمین.
حالا بریم سراغ عکسهای شما شیطون خانومم....
البته عکسهای قرار نی نی سایتی رو با افتخار تمام تو پست بعدی میذارم.
بقیه ی عکسها در ادامه مطلب
اینجا قبل از سوار شدنمون توی فرودگاه بود که عجیب خوابت می اومد
ولی بعدش از اینکه دیگه دو سالت تموم شده و برای خودت صندلی داشتی خوشحال بودی
و خواب از سرت پرید :)))
قبل از رفتنمون به شاندیز توی لابی هتل :
و اینم از پدیده ی شاندیز که عاشق فضاش شده بودی :
باران خوابالو :
قربون این ژست گرفتنت بشم من :
اینجا کلی با بابا بهت خندیدیم...هیچ جور حاضر نشدی عینکت رو از رو چشمت برداری
این چند روز خیلی بی اشتها شده بودی ... نمیدونم چرا...