یک روز در پیک نیک
بی همتای مامانی؛
جمعه رفتیم پیک نیک..خیلی خوش گذشت...
کلی شیطنت کردی و دل از همه بردی ..
از وقتی از تبریز برگشتیم کلی شیطون شدی و همه اش راه میری و خرابکاری می کنی..
هیچ جوری نمیشه کنترلت کرد..
پیک نیک هم که رفته بودیم همه اش دوست داشتی راه بری..
دو تا دست کوچولوت رو می گرفتیم و شما بدو بدو میکردی..
باران عزیزم؛وجودت آرامش وجود همه مون شده..واقعا شدی دلخوشی همه ما..
این روزا شیطنتات شیرینتر و پررنگتر شده..و واقعا نمیدونم چقدر میخوای ازمون دل ببری!!!!
ما که همینجوری شیفته اتیم...عاشقتیم...سینه چاکتیم..
فدات بشه مادرت....از خدا میخوام حافظ همیشگیت باشه گل من...
باران و پیک نیک:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی