باز هم پاییز
دخترک بهاری من ؛
باز هم یه پاییز دیگه از راه رسید... یه مهر ماه دیگه... عاشق این روزهای زیبای پاییزم...
تکاپوی به مدرسه رفتن بچه های مدرسه ای ... عاشق اینم که ساعتها تماشاشون کنم...
یاد روزهای مدرسه رفتن خودم می افتم و دلم برای اون روزا پر می کشه...
دوستان دوران دبستان و معلمهای مهربون... پاییز تبریز رو بیشتر دوست دارم ، مامانی...
انگار که این فصل اونجا محسوستره...عاشق آفتاب پاییزم..مخصوصا آفتاب بعد از ظهرش
که آدم رو نوازش میده...
خوب میدونم که چند سال دیگه دوباره شور و شوق پاییز برام بیشتر میشه و
من مامان یه دخمل کلاس اولی خواهم شد...
از الان دلم برای اون روزها ضعف میره... اینکه ببرمت مدرسه و با محیط اونجا آشنات کنم و
سالی 9 ماه ، تو رو بدست تقدیر اونجا بسپارم...
تصور قیافه ات با مقنعه برام بهترین حلاوت دنیا رو داره...
تصور موهای چتریت که از مقنعه بیرون می مونه و رو پیشونیت میریزه...ت
صور اون لپهای برآمده و خندونت از کنار مقنعه ات...وای که دلم ضعف میره برای دیدن اون لحظه...
باران قشنگم ؛
امیدوارم امسال هم پاییز زیبایی رو در کنار هم تجربه کنیم...
الان که دارم می نویسم بوی پاییز رو حس می کنم...
یادت باشه وقتی برگهای زیبا و خشک پاییزی رو زیر پات له می کنی به این فکر کنی که این
برگهای زیبا روزگاری بهت نفس رو هدیه کردند....
پاییزت مبارک ؛ شکوفه ی بهار من...