پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

پرنسس باران ؛ هدیه ی پر شکوه خداوند ؛

6 سال ؛ حسرت ؛

1391/10/21 23:28
511 بازدید
اشتراک گذاری

 

باران عزیزم ؛ دوست دارم تو این پست برات از بابای خوبم بنویسم که

امروز 6 سال تمومه که من و همه عزیزانش رو تنها گذاشته

و خیلی آروم و بی سر و صدا و صدالبته ناگهانی تنهامون گذاشت...

نمی دونی چقدر برام سخته که 6 ساله پدر ندارم و باور کن

از این سختتر اون لحظه هایی هستش که وارد تبریز میشم

و چون بابام با ما نیست همه جا روی سرم آوار میشه...

نمیدونی مامانی که این روزها و سالها بدون وجودش چقدر بهم سخت گذشته...

هنوز هم همون بغض لعنتی و سنگین روز اول رفتنش توی وجودمه...

بغضی که به سفارش همه و بخاطر رعایت حال مادر جون روی دلم موند و همیشه با منه..

خدا سایه هیچ پدری رو از رو سر فرزندانش کم نکنه...

چرا که اونا همیشه پشتیبان و گرمای وجود فرزندانشون هستند...

باز هم یه 21 دیماه دیگه از راه رسید و من هنوز هم زنگ صدای بابام توی گوشمه

که بهم گفت دخترم میرم و زود برمیگردم..ولی نمیدونستم که اون آخرین دیدار ما بود..

بابای خوبم رفت و با اون تصادف لعنتی ما رو برای همیشه تنها گذاشت...

بابای مهربونی که از مهربونی لنگه نداشت..

خیلی افسوس می خورم که شما رو ندید...آخه عاشق دختر بچه ها بود....

ولی خوب می دونم که هر لحظه از اون بالا بالاها می بیندت و هر لحظه ناز و نوازشت می کنه..

خیلی حال عجیبی دارم...دلم خیلی گرفته...

امیدوارم تا روزی که بزرگتر بشی و خودت وبلاگت رو بخونی با شخصیت باباجونت آشناشده باشی..

بابای مهربونم دوستت دارم و لحظه ای نیست که بیادت نباشم..

 

خوابیدی بدون لالایی و قصه***بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

دیگه کابوس زمستون نمی بینی***توی خواب گلای حسرت نمی چینی

دیگه خورشید چهره اتو نمی سوزونه***جای سیلی های باد روش نمی مونه

دیگه بیدار نمی شی با نگرونی***یا با تردید که بری یا که بمونی..........

 

کاشکی یه بار دیگه زنگ میزدم خونه و تو گوشی رو برمیداشتی

و باز هم با شنیدن صدای مهربونت قند توی دلم آب می شد..

کاشکی یه بار دیگه وقتی می اومدیم تبریز از سر کوچه تو رو میدیدم که

پارو بدست ایستادی جلوی در خونه و بخاطر ورود ما همه برفای جلوی در رو پارو کردی...

بابا جونم دلم خیلی پره ...... از کدوم خاطراتم بگم؟؟؟؟؟

دیگه هیچی نمیگم..میدونم که از دلم خبر داری...

تا عمر دارم عاشقتم بابای خوبم..

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

سمانه مامان ستایش
22 دی 91 3:27
خدا پدر بزرگوارتون رو رحمت کنه اولین باره که به وب دختر کوچولوی نازتون میام،ماشالا باران جون خیلی ناز و دوست داشتنیه.خدا حفظش کنه دختر کوچولوی من هم اول خرداد 90 به دنیا اومد و باران جون فقط 16 روز از ستایش کوچکتره خوشحال میشم بهمون سر بزنید و اگه دوست داشتین تبادل لینک داشته باشیم
هدی مامان مبین
22 دی 91 10:14
سوسن عزیزم.. تمام متنت تنم مور شد و اشکم سرازیر... خدا مادرت رو برات نگه داره....و پدرت رو غریق رحمت کنه... واقعا دل ادم اروم نمیشه....الهی فدای دلت...ولی بدون دعای خیرش پشت و پناه خودت و دخملی هست..... وعده ی دیدارتون بهشت.....مامان مهربون
صدف
22 دی 91 14:02
سوســـــــــــــــــــــــــــــن میتونم احساست رو درک کنم . اشکام امونم نمیدن چون می فهمم چه حالی داری . میدونم هیچی تسکینت نمیده هیچی . فقط از خدا میخوام که بهت صبر بده
مامان لاله
23 دی 91 11:50
روحشون قرین آرامش باشه.
شادي
24 دی 91 13:52
سوسن عزيزم كلمه به كلمه خواندمت و دانه دانه اشك ريختم . امان از اين دلتنگي ها و بعض لعنتي . امان از اين جاي خالي ... نميدونم چي بگم كه كمي ، فقط كمي آروم بشي ، اصلا با هيچ واژه و كلامي نميشه تسكين داد اين درد رو ... فقط از خدا برات صبر ميخوام دوست خوبم . خداوند قريق رحمتشون كنه . راستي ، چقدر خوبه كه پدرهامون انقدر خوب و بينظير بودن كه هميشه به نيكي ازشون ياد ميكنيم .
آتنا مامان روشا یدونه
24 دی 91 14:57
مامانی خدا بیامرزه پدرتون رو و خدا باران جون رو براتون حفظ کنه من هم بهمن سال 85 پدرم رو از دست دادم و هنوز هم غبار غمش از روی دلم پاک نشده.
مامان کوثری
26 دی 91 10:55
با طراحی تقویم کودک وتم های مختلف تولد درخدمت شما هستیم طرح های جدیدمون تنوع زیادی دارن حتما ببینید حضورتون باعث دلگرمی ماست http://temparti.blogfa.com/
مامان آنیا
30 دی 91 10:53
روحشون شاد عزیزم میدونم هیچ چیزی آرومت نمی کنه فقط از خدا برات صبر می خوام خدا دختر و همسرتو برات حفظ کنه
معصومه مامان اوینا
22 فروردین 92 15:55
کاشکی یه بار دیگه زنگ میزدم خونه و تو گوشی رو برمیداشتی

و باز هم با شنیدن صدای مهربونت قند توی دلم آب می شد..


با این جمله ات مردم سوسن
کاش کاش کاش کاش


الهی که فدای اون دلت بشم من مصی جان...
غم از دست دادن پدر خیلی سخته...میدونم چی می کشی..
مخصوصا که داغش تازه اس...
کاش بابای منم باران رو دیده بود..