پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس باران ؛ هدیه ی پر شکوه خداوند ؛

پایان شیرخوارگی

1392/4/9 16:11
507 بازدید
اشتراک گذاری

 

پرنسس 2 سال و 24 روزه ی من ؛

 

 

امروز دهمین روزیه که شما با شیره ی جون من خداحافظی کردی.

خیلی ساده و اتفاقی.

جریان از اونجایی شروع شد که روز جمعه 31 خرداد ماه بابایی بخاطر بتون ریزی که داشتن مجبور شد

بره سر ساختمون و بالا سر کار باشه و ما هم صبح زود با بابا رفتیم و بابایی ما رو گذاشت

خونه ی مامان جون.

اونجا بعد از خوردن صبحونه حسابی با پدر جون و مامان جون مشغول بازی و شیطنت شدی.

با پدر جون رفتی حیاط و کلی به گلهای باغچه آب دادی و خودت رو هم خیس کردی با شیلنگ آب

و اصلا درخواست شیر نکردی.

البته بیرون از خونه اصلا خیلی کم دنبالش بوی.همین شد که مامان جون پیشنهاد داد

که همون روز تموم کنیم این کار رو و من هم استقبال کردم و شب هم که اومدیم خونه ی خودمون

رو پام خوابیدی و من تو خواب عمیق بهت شیر دادم ...

تا 6 تیر شبها تو خواب عمیق بهت شیر می دادم طوریکه متوجه نشی..

چند روز اول فقط چند بار اومدی سراغش و هر بار بعد از اینکه من بهت می گفتم شما دیگه

بزرگ شدی باز هم زود قبول می کردی و می رفتی سراغ بازیت.

همین شد که روند شیر مادر خوردن شما تموم شد.

بهمین سادگی...انگار که هیچوقت نخورده بودیش.

فقط من موندم و کوله باری از دو سال و اندی خاطره که تا ابد توی خونه ی اول ذهنم حک خواهد شد...

چون برای من یه اتفاق بی بدیل بود.

و من توی این روزها بی تاب تر و دلتنگتر از خود شما بودم و هستم.

می دونی جان مادر ، ما بزرگترها از شما کوچولوها بدتریم.وابسته تریم.

چون سرشتمون اینجوریه...جوری که دوست داریم انسانهای دور و برمون بهمون وابسته باشند.

وابستگی شما کوچیکترها هم که دیگه دلچسبتره.

 

باران صبور من ؛

 

باورم نمیشه بهمین راحتی قبول کردی که کنارش بذاری و خوشحالم که برات سخت نشد این مرحله.

ولی خودم چی؟دلم از همین الان برای حالت خاص نگاهت بهنگام خوردن شیره ی جونم تنگ شده.

حالت خاصی که به چشم و ابروت میدادی و به یه نقطه ی خاصی خیره میشدی

و من مست نگاهت میشدم تو اون لحظه...اینکه توی ذهن کوچولوت چی میگذشت رو فقط

خدا می دونه...

دلم برای آرامش چهره ی معصومت تو اون لحظه تنگ شده ، مادر.

برای خنده های اون لحظه ات ...برای صدای خوردنت...

باورم نمیشه ...2 سال پیش تمام تلاشم این بود که نوزاد 24 روزه ام فقط با شیره ی جون خودم

بالنده بشه و الان بعد از گذشت 2 سال این حق بدیهی رو ازت گرفتم.

 

دخترک بی مثال من ؛ آرامش جان من ؛

 

ببخش مادرت رو اگه یه وقتهایی تو موقعیتهای ناجور ازم درخواست شیر میکردی....

و من کمی بی مهری میکردم بهت...یا اولش با اخم شیرت میدادم ... یا کمی بهت غر میزدم..

ببخش این قصور مادرت رو...

شیره ی جونم حلالت باشه ؛ دختر بی مثالم....پاینده باشی مادر...

 

این رو زها که برای به خواب رفتن نیمروزی یا شبانه کلافه میشی دلم آتیش میگیره...

دیگه یا رو پام میخوابی یا تو تاب برقیت.

اینم یه عکس از خواب نیمروزیت :(((((  :

 

 

ثواب شیر دادنت هدیه به علی اصغر امام حسین...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

سپیده
10 تیر 92 1:53
مامانی باران کاملا گفته هاتو درک میکنم.و آفرین به پرنسس باران که تونست این مرحله حساس رو به راحتی طی کنه.

ممنونم دوست جون مهربونم.بوس برای امیر حسین و هستی جونم
الهه مامان گلسا
10 تیر 92 15:42
خوشحالم که اینقدر راحت باران فهمیده و صبور با این قضیه کنار اومد
ببوسش فرشته ی نازمو

ممنونم الی جون..انگار یه باری از رو دوشم برداشتن.
ببوس گلسای ملوسم رو
مامان بهادر
10 تیر 92 16:34
ای جانم چه معصومه چهرت پرنسسم
مبارک باشه خانوم خانوما

ممنونم خاله سپیده مهربون
ღ مونا مامان امیرسام ღ
11 تیر 92 1:27
سلام دوست خوبم.ممکنه به این ادرس برید و به ((امیرسام خرمی)) امتیاز 5 رو بدید ممنون میشم.اگر قبلا به کس دیگه ای رای دادید بازهم میتونید رای بدید.تا 8 مرداد هم وقت دارید.ممنون گلم. اگر بعد از رای دادن خبرم کنید خوشحال میشم. soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=7
♥متین من♥
11 تیر 92 1:38
دوستان خوبم متین در مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده بیا وبلاگم عکسشو ببین اگه دوس داشتی میخوای بهش رای بدی لطفا: کد ١٧٤ به شماره پیامک: ٢٠٠٠٨٠٨٠٢٠٠ ( دوهزار هشتاد هشتاد دویست) ارسال کنین یه دنیا ممنونم ..
مامان لاله
11 تیر 92 14:45
تبریک میگم . از باران کوچولو هم ممنونم که مامانشو اذیت نکرده.

ممنونم لاله جون.ببوس آبتین جیگر رو.
مامان مریم
11 تیر 92 18:43
کاملا میفهممت عزیزم...بازم یادآوری شد و اشکم دراومد...خدا باید بهمون صبر بده...قربون خواب قشنگش بشم من

ببخشید اگه ناراحتت کردم... برای مهتاب جونی.
مریناز (مامان نیکا)
12 تیر 92 1:51
فدای باران ِ صبور بشم ، متانت و خانومی از چشماش میباره ، خدا رو شکر که اذیت نشد ، میدونم که خیلی دلتنگی اش سخته برای مادر ، این روزها رو داشتم سوسن جون ، امیدوارم راحت بگذره واست ، شکر به خاطر سلامتی شون

واقعا شکر...ممنونم مزیناز جون.
مثل همیشه حرفات آرومم می کنه.
ببوس نیکای نیک سرشتت رو.
سارا مامانی شیدا
13 تیر 92 16:55
عززززززززززززززززیزم الهی دورت بگردم که مظلوم شدی امیدوارم که بدون مشکل این مرحله رو پشت سر بزاری
سوسن جون کاملا درکت میکنم منم وقتی شیدارو گرفتم خودم خیلی خیلی اذیت شدم امیدوارم برای خودت هم زودتر تموم بشه و به روزای آرامش برگردی

ممنونم سارا جون...ببوس شیدای نازم رو.
هدی مامان مبین
14 تیر 92 11:24
سوسن...دیگه از خدا چی میخوای..دخترت حق دختری رو داره ادا میکنه...
فداش بشم..صبوری کرد..
یعنی پاراگراف دومت منو کشت
من هنوز شیر نصف شب دارم...
حلال وجود پاکش..
مبارک باشه

قربون مبین برم من ...انشالله این مقطع رو هم با سربلندی رد می کنه..امیدوارم دل مهربونت هرچه زودتر آروم آروم بشه...
مونایی
15 تیر 92 15:04
عزیزم، چقدر قشنگ ترک عادت کردی باران خانومی...

سوسن عزیزم، می دونم که الان آرومتری...
خدا رو شکر که تونستی 2 سال تمام شیر بدی باران پر برکتت و، ببوسش از طرف من.

ممنونم مونا جانوووواقعا جای شکر داره...بالاخره این هم قدمی بود که برای بزرگ شدنشون باید برمی داشتیم.
مامان آراز
16 تیر 92 14:59
بالاخره باران هم شیر خوارگیش تموم شد

شکر که زیاد سخت نبوده-شیره ی جونت گوارای وجودش

یه مدت بیقراری میکنه-بعد عادت میکنه به نبودش

عزیزم چه ناز خوابیده

فدای تو دوست خوبم..ببوس آراز عزیزم رو
صدف
16 تیر 92 15:47
خداروشکر ، خداروصدهزار مرتبه شکر که انقدر آروم و بی دردسر بود ، خداروشکر برای خانمی این پرنسس کوچولو .
سوسن عزیزم درسته که خیلی ترک این وابستگی برات سخته ولی فکر میکنم بخاطر این آرامش خاطره قشنگی برات ثبت شد . آرزو میکنم آرامش و صبوری یار همیشگی پرنسس نازم باشه .

ولقعا همینجوری شد که گفتی ، صدف جون.خیلی خاطره ی خوبی شد.
شادی
26 تیر 92 18:52
خداروشکر سوسن عزیزم .
شکر که خدا باران رو به تو داد ، که انقدر فهمیده و صبوره !

و بهتر از اون اینکه ، مادری چون تو داره .

خدا رو شکر که این مرحله ی سخت رو هم پشت سر گذاشتین .

ممنونم شادی جون...خدا رو شکر برای بالندگیشون..
آتنا مامان روشا یدونه
10 شهریور 92 17:12
الهی چه قدر این پروژه خدا حافظی با شیر برای مامانا و نی نی ها سخته . خدا رو شکر که شما پیروز شدید