یک روز مهمان دایی علی
باران عزیزم ؛
یه روز بعد از عید رفتیم منزل دایی علی اینا ( دایی بابایی) و حسابی بهمون خوش گذشت ... از صبح تا اخر شب کلی با دایی علی و زندایی سودابه و آقا رضا و حمید خان مشغول بودی و حسابی دلبری می کردی ...زندایی شال محلی سرت کرد و در کنار بخش سنتی خونه اشون کلی ژست گرفتی و عکس انداختی ... دایی اینا دو تا مرغ مینا دارن که باهاشون سرگرم بودی و بهشون غذا میدادی ... غروب هم با دایی رفتین پارک پایین خونه اشون و اونجا با ترس و لرز سوار اسب شدی .. الهی فدات شم مادر ..
باران اسب سوار :
قربون اون قیافه ات برم من که ترس ازش میریزه ... مگه هجبور بودی سئارشی آخه مامانی ؟ :))
جا داره از دایی علی مهربون و زندایی سودابه بابت این روز پر خاطره تشکر کنم . واقعا ممنونیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی